آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 8 | tradingwitheurope |
![]() |
0 | 9 | drbalavi |
![]() |
0 | 18 | frhdfarazi |
![]() |
1 | 52 | maham98 |
![]() |
0 | 13 | glassinja |
![]() |
0 | 30 | asiaborj |
![]() |
0 | 41 | kahrobatahvieh |
لیلی، زیر درخت انار
لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.
گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزارتا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند.
انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.
مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود.
کافی است انار دلت ترک بخورد.
برچسب زده شده با : داستان , داستانک , داستان عاشقانه , داستان عشقولانه ,
مطالب مشابه

خدا در قلب های شکسته است
خیلی قشنگ بود
سلام خیلی متن قشنگی بودامیدوارم همیشه موفق باشی.gif)