loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

داستان,داستان آموزنده,داستان های آموزنده,داستان پندآموز,داستان های پندآموز,آموزنده,عبرت آموز,پندآموز,داستان عبرت آموز,داستان های عبرت آموز,داستانک,داستانک عاشقانه,داستانک آموزنده,داستانک پند آموز,داست

آخرین ارسال های انجمن

هدیه

naser بازدید : 1325 پنجشنبه 19 اردیبهشت 1392 : 8:01 ق.ظ نظرات (0)

مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه‏ های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت:...

هدف

naser بازدید : 1037 سه شنبه 17 بهمن 1391 : 20:29 ب.ظ نظرات (0)

کمان کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد.

داستان آموزنده

naser بازدید : 1264 جمعه 03 آذر 1391 : 11:58 ق.ظ نظرات (0)

ژنرال و ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند.
تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود.

 

مدیر عامل جدید(داستان جالب)

naser بازدید : 1721 دوشنبه 09 مرداد 1391 : 18:54 ب.ظ نظرات (0)

آقاي اسميت به تازگي مدير عامل يك شركت بزرگ شده بود.

مدير عامل قبلي يك جلسه خصوصي با او ترتيب داد و در آن جلسه سه پاكت نامه دربسته كه شماره هاي 1 و 2 و 3 روي آنها نوشته شده بود به او داد و گفت:

مرد فراری(داستان آموزنده)

naser بازدید : 1371 سه شنبه 03 مرداد 1391 : 13:08 ب.ظ نظرات (0)

جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید.
چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.
او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد.
اما بی پول بود...

داستان عشق

naser بازدید : 1230 دوشنبه 02 مرداد 1391 : 12:16 ب.ظ نظرات (1)

داستان آموزنده

پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل را پرسیدند.
پیرمرد گفت...

مرد فقیر وشیرینی فروش(داستان آموزنده)

naser بازدید : 1370 دوشنبه 02 مرداد 1391 : 12:05 ب.ظ نظرات (0)

داستان آموزنده

در اوزاکا، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود.
شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت.
مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود.
صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد.

آرزوهای حرام!!!!

naser بازدید : 1477 شنبه 24 تیر 1391 : 17:02 ب.ظ نظرات (0)

داستان آموزنده

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم. لستر هم با زرنگی آرزو کرد دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد بعد با...

 

تعداد صفحات : 6

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 19
  • تعداد اعضا : 2116
  • آی پی امروز : 140
  • آی پی دیروز : 475
  • بازدید امروز : 685
  • باردید دیروز : 2,617
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 685
  • بازدید ماه : 37,673
  • بازدید سال : 244,887
  • بازدید کلی : 7,324,580